تپش قلبم,عشقم,اميدزندگيم,سهيلمتپش قلبم,عشقم,اميدزندگيم,سهيلم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

سهیل همه هستی ما

بهترین پدر دنیا

پدر که باشی!!!                          پدر که باشی!!! با تمام سختیها و مشقتهای روزگار، با دیدن غم فرزندت می گویی: "نگران نباش،درست می شود،                                           خیالت تخت،من پشتت هستم"                          پدر که باشی!!! سردت میشود و کت بر شانه ی فرزندت می اندازی، چهره ات خشن میشود و دست بر نمیداری...آرام نمیگیری،تا تکه نانی نیاوری.         ...
28 آبان 1392

تولد

سلام شيرينم،عشفم،خوبى عمرم؟دو سه روز ديگه تولدته....باورم نميشه يک سال  گذشته...شب بيداريها...خنده ها گريه ها...چه روزهايي دلم براى خودم تنگ ميشه و حسابى بهم ميريزم..ولى يک خنده  تو تمام خستگيهامو از بين ميبرى هستى من...خدا را شکر ميکنم که تو را دارم و از خدا ميخوام به هرکسى دلش نى نى ميخواد زودتر دامنش سبز بشه انشاالله...امروز رفتيم واست خريد لوازم تولد...عروسک کيمدى واست خريدم...به نظرم گرون بود...انشاالله عکس تولدت   خيلى دوستت دارم خيلى...بووووووس           ...
27 آبان 1392

راه رفتن

شلام عشق قشنگم...هوراااااااا   نميدونم ميشه اسمشو راه رفتن گذاشت يانه....ولى امروز تو ١١ماه و ٢١روزگى تونستى بدون کمک چندقدم بردارى...خيلى خوشحالم...خيلى....الهى شکر...خيلى دوستت دارم ....بوووووس:             ...
21 آبان 1392

خرابکارى

اين عکس اولين اسباب بازيت هست که خرابش کردى...چيز خوبى نبود...فقط دلم خواست يادم بمونه...پرتش کردى و شکست....هزاربار فداى سرت عروسکم دوستت دارم...بووووووس   ...
21 آبان 1392

شيرخواران حسينى

سلام نفس مامان.خوبى عمرم.ديروز رفتيم بامامان محبوب مهديه مراسم شىر خواران حسينى.خيلى گل پسرخوبى بودى و اصلا اذيت و بى تابى نکردى عشقم.خيلى نميتونم بگم از مراسم چون دلم حسابى شکست بيچاره رباب....بگذريم...خدايا فقط ميخوام به هر کى بچه ميدى به حق طفل شيرخوار امام حسين سالم بدى و نفس و جون منم هميسه مراقبش باشى...دوستت دارم هوارتا....بوووووس   ...
18 آبان 1392

بازى

سلام عزيزترينم.خوبى عشق مامان؟ديروز خونه مامانجون رضوان مهمون بوديم و شما کلى با محمدحسين(پسردايى 4ساله من,فداش بشم)آتيش سوزوندى قربونت برم ....واى به وقتى بزرگتر بشى..دايي ناصر واست کلى دنت و يدونه عروسک پرندگان خشمگين خريد..مرسى دايي گلم.... اما واقعا برنامه ها و بازى هاى امروز بچه ها خيلى خشنه...من دوست ندارم...بازى بچگى عا و کارتونهاى کودکى ما بهتر و عاطفى تر بود...خلاصه خوش گذشت مهم اينکه شما تونستى براى اولين بار بدون کمک کسى خودت بلند بشى و دقايقى بايستى ماشاالله گل پسرم دوستت دارم بى اندازه..ميپرستمت...بوووووووووس       ...
16 آبان 1392

ماه محرم

سلام پسرکم...عروسکم..خوبى مامان؟امروز مامانجون محبوب و آقاجون رفته بودن واسه شما تنها نوه گلشون خريد کرده بودن....دستشون دردنکنه...هورا....خيلى دوستشون داريم...دودست لباس و يک پيشبند...لباس مشکى و سربند با على اصغر...حسابى ياد محرم افتادم...چه دردناک...بيچاره رباب...عاميانه ميگم ,چه صبرى شش ماهش جلوش پرپر شد...خدايا من بنده خوبت نيستم..منو با عشقم آزمايش نکن..همه بچه ها رابه خانواده هاشون ببخش و مواظبشون باش مواظب يکدونه دوردونه منم باش لطفا   انشاالله همايش شيرخواران ميريم امسال
10 آبان 1392

گل پسر

پسر نازم,عزيز گلم,خوشگل طلا چقدر اين روزها تند ميگذره و من هرشب از طرفى خوشحالم از اينکه روزبه روز کنار تو ثانيه ها با خوشى ميگذره و کلى ناراحتم چون دلم نميخواد اين لحظه هاى شيرين کودکيت به زودى تمام بشه....ماه قبل ازسفر شمال اومديم...نشد بنويسم چون واقعا نميزارى بيام پاى لب تاپ,حالا هم با موبايل دارم تايپ ميکنم...بگذريم شيرين شدى و بلا...به راحتى ميگى: ماما بابا به به د د آم آم آبه هاپه آب(منظور اسب س نميتونى نانازم بگى) اتاد(افتاد) توتو  دست دستى,سرسرى,کلى قر و رقص بلدى وجودم ميگم پاهات کو...پاتو بلند ميکنى.. به ماه محرم نزديک ميشى..گلم تو هم محرم بدنيا اومدى...گوش راستت على اصغر هستش...داريم سينه زدن تمرين ميکنيم...کلى يادگرفتى.... گ...
9 آبان 1392
1